تقدیم به تو....
بیخبر به رودخانه ی تو پاگذاشته ام...
امروز سالروز تولد توست....تولد مرد رودخانه ی آبی...
به همین مناسبت تولدت را جشن میگیریم...امیدوارم
شاد شوی.
سرسبزترین بهار تقدیم تو باد
آوای خوش هزار تقدیم تو باد
با آرزوی بهترینها برایت....
تولدت مبارک.
از طرف الهام.


اگرچه ميلاد من چيزي نبود كه من بخواهم از ان صحبتي كنم...و هرگز براي چنين روزي متني به خودم تقديم نميكردم زيراكه پر گلايه از امدن و روزگارم...اما نفس دوست نذاشت و خواست خودش چيزي بنويسد و من دستهايش را بوسيدم و اختيار به دستش دادم تا انچه دوست دارد را بنويسد...و به او گفتم كه خودت متن و تصويرش را انتخاب كن و بگذار...هدف رد پاي دوست بر رودخانه دلم بود و نه بازتاب ميلاديكه كوچكتر از گفتنش شده است...من همچون ميليونها اسير بيزارم از لحظه ها و هيچ كسي در اين بزم خاموشي نيست مگر دوست....او خواست و من بوسيدم دستانش را...و در همين دلكده حقير از محمد حسين ولائي هم كه استاد منست سپاس ميگويم كه او هم منرا شرمنده ترم كرد...خيس از عرق شرمندگي به همين رفاقتها دل خوش كرده ام و گرنه اطراف خالي از محبت و حرفست...دوست ديگري هم كه معلم پاكنهاد و صميمانه ايست لطفش را شامل حالم كرد دستش را ميبوسم...و چند روز پيش هم دوست مهربان ديگري( مرضيه صميمي) منرا شرمنده كرده بود و ياد اوري كرد كه او هم روي چشم ما جا دارد...ارزومند بي چشم داشتتان هستم...دوستتان دارم...بي اندازه و صميمانه...به اندازه كافي غافلگيرم كرده ايد...صبح تا شبم ياد شماست...گفتن من كافي نيست...مهربانتر از واژه هائيد...دوستتان دارم...حميد
و با حرارتي از تنفس سبز
مرا مي اموزد
دست كم درختي باشم
در خدمت پرندگان
فردا جنگلي از پرنده
اسماني از درخت
دره اي از خورشيد
خواهيم داشت
فردا پايان بديهاست