پشت راهها...
توله سگ سياه و سفيد چشمهاي درشتي داشت...دمش را از پشت ميچرخاند و دنبال بقيه توله سگها راه ميرفت...وقتيكه به اين بياباني ميايم ميتوانم ساعتي دور از همه با خودم و يا نزديكترين رفيقم باشم...تنهائي اينجا منظره قشنگي ندارد و فقط سكوت ممتدش انرا قابل تحمل ميكند زيرا هيچ صداي مزاحمي بگوشم نميرسد مگر نواي موسيقي كه از پخش ماشين بگوش ميرسد...جالبترين منظره اي كه ادم را متوجه خودش ميكند سوراخهاي پشت سر هميست كه موشهاي بزرگ در پاي ديواره طولاني و خراب شده كاهگلي درست كرده اند...
مينشينم و سيگارم را اتش ميزنم و ماتم ميبرد كه ناگاه يك موش بزرگ سرش را بيرون مياورد...اينطرف و انطرف را ديد ميزند و با سرعتي عجيب به سوراخ ديگري ميچپد!!! باخودم فكر ميكنم كه بايد اين حوالي مار هم داشته باشد زيرا با اين جمعيت موشها و اين خرابه ها مارها به اينجا كشيده ميشوند...شايد هم قاطي اين سوراخهاي متعدد لانه چند مار هم وجود داشته باشد...
سرم را كه بي اختيار چرخاندم يك پوست خشك شده مار انطرفتر افتاده بود كه دورش پر از خرمگس بود...قوطيهاي مصرف شده ودكا و ابجو له شده و مچاله در اطرافم به چشم ميخورد...انگار اين حوالي هم خيليها مثل من دنبال بيخبري ميروند!!! كاش يكي از انها اتفاقي سالم و پر از كار در ميامد...
ساعت5 عصر
مستي بي وحشت
پاكت سيگارهاي متعدد مچاله و كثيف در اطرافم ريخته است...انگار ادمهاي ديگري هر روز يا غروب به اينجا سرك ميكشند...اما از انجائيكه معمولا خيلي خلوت است انها هم زماني اينجا ميايند كه هيچ كسي نباشد درست مثل من...بياباني را راه ميروم و در فكرم خودم را جستجو ميكنم...از بالا به پائين و از پائين به بالا چندين بار طول معبر خاكي را ميروم و برميگردم...كنار ماشين ميتوانم بايستم و به ترانه اي از بونو گوش دهم...ترانه: ستاره باراني در خورشيد...ريتم ارام و نشئه كننده ان عجيب با بادي كه اينجا گرفته است همراه شده است...هيچكسي نيست...ميتوانم بلند داد بزنم!!! اما نه...ارامش موشها و كلاغهائيكه انطرف نشسته اند بهم ميخورد...بايد به همجواري با انها احترام گذاشت!!! ميتوانم براي خودم اشكي بريزم...اما نه...اينجا هرچقدر غريبه و خالي باشد غربت بودن كنار ادمها را ندارد!!! كاش الكل بهمراهم داشتم...اگرچه نوشيدنش بر حرارتم ميافزايد و در اين گرما چيز خوشايندي از كار در نميايد اما ميتوانستم با اين موسيقي بيشتر نشئه كنم...جوريكه چند ساعت مثل موشها و كلاغها مسخ بشوم...چه كسي ميداند انها به چه چيزهائي فكر ميكنند؟!!! ايا وجود منرا اينجا احساس ميكنند!!! و يا مثل منكه به انها نگاه ميكنم انها هم منرا دزدانه ميبينند!!! اينجا اگرچه يك بياباني متروكه است اما به اندازه يك جنگل تاريك و مرموز براي خودش رازهائي دارد...ميتوانم بدون راه رفتن از لا به لاي ادمها در اين خلوت تنها قدم بزنم و بيشتر فكر كنم...ميتوانم بدون ديدن فروشگاههاي لوكس و ادمهاي كسالت اور اينجا با خودم باشم...شايد اگر چند ساعتي بيشتر بمانم تحمل همينجا برايم سختتر باشد...دلم براي تنهائي اتاقم تنگ ميشود...كاش كسي پيدا ميشد و خبر خوبي را به من ميداد...انوقت ميتوانستم از اين انتظار كشنده خلاص بشوم...و طول اين جاده خاكي را با تمام قدرتم بدوم و فرياد خوشحالي بزنم!!! از بودن ميان اين ادمها...از تنهائي قدم زدن در اين متروكه ها...از اين چيزيكه ديوانه وار تكرار ميشود به تنگ امده ام...دلم ميخواهد ساكم را ببندم و پشتم را هم نگاه نكنم...بروم همانجا كه ادمهايش حتي زبانم را هم نميفهمند...يك اتاق محقر اجاره كنم...انطور كه دلم ميخواهد زندگي را ادامه دهم...شايد هم بتوانم بونو را براي يكبار از نزديك ببينم و به او دستي تكان بدهم...و شايد هم وسط خيابانهايش پليس شهري مقابلم قرار بگيرد!!!
هي تو!!! كارت شناسائي لطفا!!!
اكي...ميفهمم...من اينجا اقامت ندارم...دزدانه زندگي ميكنم...در يك خانه اجاره اي...خرجم را هم با سختي در مياورم اما اينجا را دوست دارم!!!
هي تو!!! بايد با من به اداره پليس بيائي...
ميدانم كه بايد برگردم...يك موش كوچك دوباره در تله ادمها افتاد...شايد هم براي همين باشد كه موشها هميشه فرار ميكنند!!! چيزي تغيير نكرده است...غروب هم از راه ميرسد...بايد كه به خانه برگردم...بايد كه نقشه اي براي فرار بكشم...جوريكه مثل يك موش در تله ادمها نيفتم...بايد راهي براي خلاصي وجود داشته باشد...بايد يكبار و براي هميشه بروم...دلم براي حوض و هندوانه و وق وق بچه هاي ولگرد كوچه تنگ ميشود...دلم براي خودم هم تنگ ميشود...خودي كه سالها سالست هيچ معنائي برايم ندارد...ستاره باراني در خورشيد...بونو...من...پاكت سيگارم...تنهائيم...من همه پوچيهايم را دوست دارم...لذت غم انگيزي از تكرارشان ميبرم...منرا به يك بوسه مهمان كن...حميد
برج لندن در مه
جان لنون در باران
سوهو در بي حرفي
رود سن در يك قاب
متروي سن ژقمن
قهوه ي سن ميشل
پرسه اي در پيگل
كافه ها بی لبخند
با حريق يادها همسفرم
وقتي دورم به تو نزديكترم
your passport please
?Do You have anything to declare
I have a dream
I have a dream
BONO-U2 ELVIS COSTELLO
![]() |
![]() |


