اين سروده ام را كنارِ اين رودخانه رها ميكنم...

زندگي در حركتِ اهسته


وقتيكه كسي نيست، دچارِ خود بودن
تصاوير،علامتها، فكر،نگاه
در عمقِ این زمزمه ها چيزي زندگي ميكند!
وقتيكه كسي نيست، همرازِ خود بودن
صداها،زوايا،خانه،كوچه،رهگذرها
اجرهاي خشتي مدرسه ناشنوايان،باغچه بان
وقتيكه كسي نيست،نگاه هنوز زندگي ميكند
لالها هم ميبينند،كرها هم احساس دارند
كورها هم دستشان را، از حرارت اتش دور نگه ميدارند!
انتهاي همين كوچه، مهد كودكي بود
بيست و هشت سال از ان جلوه كودكانه ميگذرد!
شب،تنهائي،زمزمه هائي از جنسِ سكوت
از سكوت لذت ببر،از سكوت لذت ببر!
همه چيز سرانجام سكوت ميكند
شب پاياني بر هياهوي روزست
از سكوت لذت ببر!
روز نشانه اي از حضورِ شبست
روز ميترسد از تاريكي،شب ميگريزد از روشني!
از سكوت لذت ببر،از سكوت لذت ببر
ادم ميترسد از فرجامش، فرجامها با ادمست!
از سكوت لذت ببر،از سكوت لذت ببر
ادمها از تنهائي وحشت دارند،تنهائي بدنبال ادمها ميگردد!
هيچكس بدرستي نميداند! ندانستن دروغها را شاخ و برگ ميدهد!
از سكوت لذت ببر!
بالاي كوه،كنارِ سد، دور از ادمها، هم اغوشِ عاشقي
از سكوت لذت ببر،از سكوت لذت ببر
اسماني ابي، زميني سبز،وسعتي بينهايت،چشم اندازي عجيب
از سكوت لذت ببر،از سكوت لذت ببر!
نقشِ دختري در خيال،اغوشي عريان،بوسه اي پر هوس
جاده اي خيس، ابرهائي سفيد،رگبارهائي رويازده
از سكوت لذت ببر،از سكوت لذت ببر!
باران اعجازي دارد به ژرفاي خيال،به بلندي سقفِ روياها
سرما پوششي ميخواهد، از جنسِ دستانِ تو،عشق
از سكوت لذت ببر،از سكوت لذت ببر!
تابستان زيرِ نگاهِ تو ميوه ميكند، خاطره انگيز ميشود
بهار از ترنمِ لبهايت خوشبو ميشود،گل ميكند
پائيز زير قدمهايت زرد ميشود، باد زمزمه ميكند
و زمستان در اتشِ حضورِ تو به ادم برفيها خوش امد ميگويد!
از سكوت لذت ببر،از سكوت لذت ببر!
احساسي شگفت انگيز، در تمامي اين تنهائيها نامِ ترا در قلب من زنده نگه ميدارد
دلم ميگيرد، گريستن در اختيارِ من نيست، دلم ميگيرد
بهانه،راز،شوق،اشك،انتظار،تو،من
واژه هايم براي توست، سكوت را در خيالِ تو دوست ميدارم
زندگي،روز،شب،ادمها،سرگيجه،اينجا،انجا
افتاب،باران،جاده،تخيل،تكرار،فراز،نشيب
از سكوت لذت ببر،از سكوت لذت ببر!
حميد