ادمها....
بعضي ادمها براي خويش زندگي ميكنند!!!براي منفعت خود...فقط وفق مراد باشد ديگر تفاوت ندارد اطرافشان چه ميگذرد!!!هرگز جوبهاي كثيف و پر از اشغال نظرشان را جلب نميكند!!!ازدحام و ترافيك و همهمه ازارشان نميدهد...جزئيست از وجودشان!!!وقتي با تلفن دستي خود صحبت ميكنند لذتي ميبرند اينگار در اين دنيا فقط امده اند كه از مواهبي كه ديگران ساخته اند مفت و بدون اگاهي استفاده كنند...بهترين ماشينها...زيباترين خانه ها...چه فرق دارد انچه كه ظاهرش زيبا باشد از بهترين نوع ان...استفاده ميكنند و لذتي ميبرند وقتي شبها در رختخواب نرم فرو ميروند هنوز در خوابهايشان دارند با تلفن دستي معاملات پر سود ميكنند... اگر همه جا را اب فرا بگيرد فقط به فكر فرار خويشند...دلشان نيامده سكه اي در پياله فقيري بيندازند!!!دلشان نيامده يه شكلات بي مقدار بچه بي سرو پاي ولگردي را مهمان كنند!!!اينگار كه زمين بدهكارشان است...همه بايد خوشحال باشند از ديدن روي نحسشان!!!!جالبتر اينكه چهره هاي احمقانه شان حتي براي هم خوابه هاشان تهو اور شده است!!!فقط پول است كه تحملشان را اسانتر ميكند براي همزيستانشان!!!حتي ياد اوريش مرا ازار ميدهد...ولي كنار همين ادمهاي ادم نما هنوز هستند ادمهائيكه براي خويش به دنيا نيامده اند...شرافت انسانيشان با پول و ظواهر هنوز قابل تعويض نگشته است!!!هنوز گوشه چشمشان اشكي دارد براي همه دردمندان...هنوز با جيب تهي اسكناسي مي اندازند در كاسه تهي دست تر از خودشان....هنوز وقتي ميخواهند بخندند بياد مياورند كه تبسم چقدر احمقانه است وقتيكه مثل روزها تهي و بي خاطره گشته است....هنوز هستند ادمهائي كه ادم را به اين مسير دشوار اميدوار نگه ميدارند...چه فرق ميكند...امروز كه هدر ميشود باز گشتني نيست ديگر...چه فرق ميكند...دل كه ميگيرد دستي ميخواهد كه نوازشگر است...فكري ميخواهد كه هم انديشه است...كسي ميخواهد كه ميفهمد....چه فرق ميكند...اگر از دردها پر باشي و در غروب غم انگيزت خاموش به تماشاي هيچ بنشيني هنوز هم ادمهائي هستند كه غروبشان انقدر رنگ دارد كه لحظه اي ...تنها دقيقه اي نخواهند فهميد كه وقتي ادمها هيچ ميشوند...چقدر سخت است اگر در اين هيچ بمانند!!!چه فرق ميكند...ما كه فهميديم چه كرديم مگر!!!جز اندوه بيشمار چه دادند ...جز درد بي حساب ...چه فرق ميكند...بودن و نبودن چه فرق دارد وقتي بايد تحمل كرد...و همانند ديروز و روزهاي قبلش همچنان بيهوده طي كرد...چه فرق ميكند....وقتي امروزم حسرت خنده اي بر من گذشت...فردا مگر چه خواهد داشت!!!!به قول سهراب بزرگ من به فحشي خوشنودم!!!ميداني همه روزهاي بي منظره را همه بي خاطره ها را در دوردست خويش خاموش و عميق نشسته ام...هنوز در خيال من رودخانه اي جاريست...ابري ميايد كه باران دارد...وسعتي سبزست كه چشم را مينوازد!!!ولي چه فرق دارد وقتي همه تصورات در تصورات باقي ميمانند!!!اگر چه تاريكم...اگرچه خاموشم...اگرچه بي رمق و رخوتي عميق دارم از زيستنم...اگر چه رودخانه ها و وسعتهاي سبز را هميشه نويد داده ام...اما خوب ميدانم كه انتظار هم وقتي دراز ميگردد ان شوقش را ديگر نخواهد داشت...من اگر تاريكم...تو روشن باش...من اگر خاموش تو اما فكر كن كه چقدر ادم تنهاست حتي اگر حتي يكنفر نداند كه زندگي سختست وقتي ادم احتياج دارد...نوازش ميخواهد...ارامش ميخواهد...تو بينديش به رودخانه و ابرهاي باراني كه هميشه برايت گفته ام...چه فرق دارد بودن و يا نبودن من...چه فرق دارد!!!!حميد

